سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

عشق مامان و بابا

تولد آقا جون و ......

پسر گلم یک هفته ای نبودیم  اول مهر رفتیم خونه آقا جون (پدر مامانی) چون تولد آقا جون بود خاله سحر یه کیک خوشگل و خوشمزه گرفته بود شب خوبی بود سوم مهر رفتیم خونه بابا جون ( پدر بابا رضا) جمعه هم با عمو مهرداد و و بابایی و مامانی  رفتیم باغ پرندگان روز خوبی بود چند تا عکس گرفتم و بعد میزارم اونجا هم فقط به فکر آب بازی بودی بابا رضا پاهاتو گذاشت توی آب و از اون به بعد بود که دیگه دیونمون کردی هر جا آب میدیدی باید میرفتی آب بازی میکردی آخراشم که خوابت گرفته بود و حسابی گریه کردی اومدیم تو ماشین به محض اینکه نشستم و تو شیر خوردی فوری خوابت برد و سه ساعت راحت لا لا کردی و عصر هم اومدیم خونه خودمون و روز بعدش من سرما خوردم همش دعا میکردم ...
9 مهر 1392

این چند روز

جونم برات بگه پسر گلم این مدت تو خیلی شیرین تر و شیطونتر شدی ولی خوب دیگه مثل قبل غذا نمیخوری ترجیح میدی به همه جا سرک بکشی و همه چی رو به هم بریزی ولی غذاتو نخوری پسر گلم تا حالا 6 تا دندون داری و دوتا آسیابم داره درمیاد هفته قبل از کرمانشاه مهمون داشتیم عمه و دختر عمه ها اومدن بعد از یکسال تو رو میدیدن اینقدر قربون صدقت میرفتن و هر کاری میکردن بری بغلشون ولی تو فقط ناز میکردی و بغلشون نرفتی چند روز قبلش با هم رفتم پارک و شما هم میدویدی و با زبون خودت با بچه ها حرف میزدی و دنبال یه پسر 4 ساله بودی که تفنگ داشت و صدا دار بود تو خوشت میومد تو میدویدی و منم دنبالت و بعد اومدم خونه به پدر جون گفتم واسه سعید تفنگ بخریم و بعد که عمه اینا اومدن خ...
18 شهريور 1392

شیطونک من

سلام پسر ناز و شیرینم بالاخره بعد از یکماهی که چند تا ویروس بی ادب اومدن سراغت و تو هم اینقدر قوی بودی که حساب همشونو رسیدی حالت خوب خوب خوب شده  ایشالله که مامان و بابا هیچوقت دیگه مریضی پسرشونو نبینن آمین  چند وقت پیش سه روز تب بالایی داشتی ما هم فکر میکردیم شما چون داری دندون درمیاری تب داری که روز چهارم صورتت و بدنت دونه های قرمز اومد بیرون و اون روز رفتیم خونه مامانی و روز بعدش بردمت بیمارستان صارم که آقای دکتر گفت یک نوع ویروسه که چند روز تب بالا داره و وقتی میخواد خوب شه بدن این دونه ها رو میزنه و گفت دارو نداره گفتم که پسرم این چند روز جز شیر مامانیش چیزی نخورده و گفت چند روز دیگه اشتهاش برمیگرده که خدا رو شکر الان هم...
31 مرداد 1392

بالاخره اومدم

سلام پسر نازم امید مامانی بعد از چند وقت اومدم برات بنویسم عزیزم میومدم ولی حسش نبود آخه پسرم داره بازم دندون درمیاره ولی این دفعه خیلی اذیت میشی هیچی نمیخوری به جز شیر خدا رو شکر که بازم شیر میخوری لاغر شدی چند روز هم تب داشتی مامانی بهانه گیر شده بودی و گریه میکردی و با اینکه بیحال بودی ولی بازم مثل همیشه لبخند رو لبات بود عزیزم  راستی پسرم دیگه کفشاشو پاش میکنه هورا  چند روزم با هم رفتیم بیرون و خودت راه میرفتی نمیدونی چقدر خوردنی تر شده بودی همش حواست به اطرافه دلت میخواد خودت تنها راه بری و دستاتو نمیدی به مامانی  چند تا عکس از پسر نازم میزارم - اولین  بستی یخی رو هم خوردی نصفشو دوست داشتی نوش جونت  ...
25 مرداد 1392

13 ماهگی گل پسرم

  عشق من امروز 13 ماهه شدی روزها خیلی سریع میگذره و هر روز نازتر و شیرین تر میشی قربون او اداهایی که برام درمیاری 13 ماهگیت مبارک                                                                                                                                               &nbs...
2 مرداد 1392

خدایا شکرت پسرم باز شیطون شده

خدا رو شکر که پسرم بعد از 5 روز مریضی دوباره سرحال شده عزیز دلم این چند روزی که مریض شده بودی خیلی روزهای بدی بود صبح که از خواب بیدار میشیم تا شب 10 باری ما جارو برقی میکشیم نه اینکه شما به هم میریزی نه دوست داری دیگه میری سمت کمد دیواری و میگی امام که درو باز کن باز میکنم میگی امم امم اشاره به جارو که بیار بیرون میارم میزارم میگم خوب این جارو باهاش بازی کن که نه سیم برقشو میاری بیرون رو به پریز که بزن به برق میزنم خودت میری روشن میکنی و دسته جارو رو میدی به من که حالا جارو کن و منم اطاعت میکنم و این مراحل تا شب ادامه داره البته بین این کارها دو سه بارم باید بری حموم توی وان آب بازی کنی بعدش باید سوار کامیون شی من اینور و اونور ببرمت بعدشم...
2 مرداد 1392

پسرم مریض شده

پسر گلم الهی من فدات بشم دیگه هیچوقت مریضیتو نبینم دو روز پیش بود که تا ظهر خوب بودی ولی عصر که شد دیدم بیحال شدی و تب داری 38 درجه خونه هم استامینوفن نداشتیم آماده شدیم با هم (با آژانس )رفتیم بیرون برات خریدم و برگشتیم خونه که دیدم رو پاهات داره جوش میزنه پوشکتو عوض کردم دیدم اونجا هم جوش زده اول فکر کردم به خاطر پوشکته اونو عوض کردم تا شب که بابایی اومد بیقرار بودی نزدیکای صبح پوشکتو عوض کردم دیدم جوشها خیلی بیشتر شده ترسیدم بابایی رو بیدار کردم اومد دید اون روز بابا رضا سر کار نرفت و ساعت 7 بود که رفتیم درمانگاه دکتر دید و گفت یه ویروسه یک هفته تا ده روز طول میکشه خوب شه روی دستها و صورت و گوش و کف پاهاتم زد خارش داره و اذیتت میکنه کاری ...
28 تير 1392