سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یکسال گذشت

  عزیز دل مامان و بابا امروز یکسال از با هم بودنمون میگذره یکسال پر از سلامتی مهربونی خوشحالی و سعادت برای ما خدایا ممنون به خاطر این پسر ناز و ممنون به خاطر اینکه ما رو لایق دونستی که بابا و مامان سعید باشیم  پسر گلم دیروز برات جشن گرفتیم تولد یکسالگیتو عزیزم خدا رو شکر همه چی خوب بود و به همه خوش گذشت ممنون از بابا رضا که خیلی خیلی زحمت کشید ایشالله همیشه سلامت باشه و سایش بالای سر ما خاله جون و مامانی هم خیلی کمک کردن و مامانی بابا رضا هم برامون دلمه درست کرده بود و آورد دستش درد نکنه خیلی خوشمزه بود عزیزم عکسهای تولدتو بعد میزارم  ...
2 تير 1392

اسم پسرم

پسر گلم اسم زیباتو دادم به ELA جون برات با نمدهای رنگی درست کرد برای در اتاقت پسرم خیلی وقت بودم دوست داشتم این کارو انجام بدم نشد تا چند روز پیش که وبلاگ ELAجونو دیدم و بهش گفتم برات درست کنه و امروز به دستم رسید عکسشو میزارم    ...
27 خرداد 1392

کوتاهی مو

عزیز دلم موهای سرت خیلی بلند شده بود و میومد جلوی چشمهای نازت و اذیت میشدی و من و بابا تصمیم گرفتیم جلوشو کوتاه کنیم با هزار ترفند موهای لختتو کوتاه کردیم و خیلی مرتب نشد ولی خیلی عوض شدی خوشگل تر شدی و حسابی قربون صدقت میریم عکسشو چند روز دیگه میزارم ماشالله یه جا که نمیمونی      ...
26 خرداد 1392

اولین ها

اولین بار چهار ماهت بود که با تکیه گاه نشستی شش ماهگی کاملا مستقل شدی و احتیاجی به تکیه گاه نداشتی 9 فروردین 92 اولین آبگوشت زندگیتو خوردی و چقدر هم دوست داشتی نوش جونت عزیزم گل پسرم اولین دندونت 91/11/19 دومین دندونت 91/11/21 سومین دندون 92/3/17 دراومد 
22 خرداد 1392

مامان سحر خیز به لطف پسری

  سلام عشقم مامانی الان که دارم برات مینویسم شما خوابی از ساعت 7 صبح که بیدار شدی درحال بازی کردن هستی - برای چند ثانیه میتونی خودت سر پا واسی بعدش میوفتی به لطف تو منم سحر خیز شدم چون که تو نمیزاری بخوابم باید خیلی حواسم بهت باشه یه عروسک خرگوش داری که تا حالا یاد گرفتی گوش و چشم و بینیشو یاد بگیری و ازت که میپرسم نشونم میدی فدات بشم عزیزم جدیدا خوب غذا نمیخوری چون حواست به بازی کردنه 13 روز دیگه هم تولد گل پسرمه امیدوارم همه چی به خوبی برگزار بشه گل پسر سومین دندونشم دراومد تا حالا سه تا دندون داری یکی دیگه هم درحال دراومدنه تا یکسالگی 4 تا دندون داری و همش میخوای دستمو گاز بگیری که با کمال شرمندگی منم نمیزارم ببخشید پسرم ولی ...
21 خرداد 1392

یازده ماه گذشت

پسر نازم امروز یازده ماهه شدی و یک ماه دیگه یکساله میشی قربونت برم چقدر زود گذشت همه روزها و ساعتها و دقایق با تو بودن پر بود از شادی و عشق و هر روز بیشتر و بیشتر میشه بابا رضا رو که دیگه نگو هر روز که از سر کار برمیگرده درو که باز میکنه فوری میخوای بری بغلش و تا بهت میگه پسرم بابایی دستاشو بشوره و پسری رو بغل کنه فوری گریه میکنی  بابایی امروز صبح رفت خلخال چون سالگرد عموی بابا رضا بود خدا رحمتش کنه خیلی مرد مهربونی بود و من و تو تنها بودی و الان که دارم برات مینویسم تو خوابیدی و بابایی تو راه برگشتنه خدایا همه مسافرها رو سلامت به مقصدشون برسون و بابایی ما رو هم سلامت به ما برسون      ...
2 خرداد 1392

بابایی جونم

  بابا رضا جونم تو بهترین بابای دنیایی من و مامانی خیلی دوستت داریم روزت مبارک       ...
2 خرداد 1392