سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

عشق مامان و بابا

همسرم

  ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می كنم. روز مرد را به تو عزیزترینم تبریك می گویم.     پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم.   ...
2 خرداد 1392

تا تولد

سلام پسر گلم مدتی میشه نیومدم برات بنویسم اینقدر مشغول تو میشم که یادم میره پسر گلم هر چند یک ماه تا جشن تولدت وقت دارم ولی دوست خوبمون مهربان جان کارهای تم تولدتو آماده کرده خیلی ناز شدن ایشالله موقع جشن تولدت همه عکسهاشو میزارم از گل پسرم بگم که ماشاالله خیلی شیطون شدی چهار دست و پا نمیری ولی یه جور مختص خودت حرکت میکنی هزار ماشالله با چه سرعتی -سعی میکنی بلند شی هر چیز محکمی رو که دم دستت باشه میگیری که بتونی بلند شی ولی کاملا نمیتونی یه کوچولو کمک میخوای عاشق سیم و تلفن و جا نونی و قاشق و چنگالی فدای تو بشم که اینقدر شیرینی همش دوست داری بری توی آشپزخونه  در کابینت ها رو باز کنی منم دنبال تو قبرونت برم که مثل همیشه خوشرویی جدیدا دو...
26 ارديبهشت 1392

اولین کلمه پسرم

قربون پسر نازم بشم من - مامان جان چند روز پیش هوا سرد بود ما هم شوفاژ رو روشن کرده بودیم و شما هم میخواستی بری و دست بزنی ما هم میگفتیم سعید جیزه جیزه که مثلا بترسی و دست نزنی روز اول خوب بود تا میخواستی دست بزنی ما رو نگاه میکردی و میگفتیم جیزه دست نمیزدی تا اینکه نوبت به تلویزیون شد و رفتی سراغش البته هنوز خودت به تنهایی نمیتونی راه بری اشاره میکنی ما هم دستت رو میگیریم و اون جایی که مد نظرته ما رو با خودت میبری خواستی تلویزیون رو خاموش کنی من گفتم سعید جیزه دست نزن - دیگه شروع کردی و اولین کلمه ای که گفتی جیژ بود همون جیز ما فدات بشم اینقدر با مزه میگی بیشتر بچه ها با ماما و بابا شروع میکنن گل پسر ما با جیژ دیگه اینکه دیروز خونه هوس ...
9 ارديبهشت 1392

تفریح دو روزه

پسر گلم پنج شنبه گذشته با بابا رضا و مامان بزرگ و عمو مهرداد رفتیم ده بابایی اونجا خاله سپیده و بهار سا با دایی اسماعیل و زن دایی و بابای بهار سا هم بودند صبح جمعه همگی با هم رفتیم کنار رودخونه نهار خوردیم و آشی که خاله اونجا درست کرد و خوردیم و شما هم حسابی شیطونی کردی به همه هم خوش گذشت چند تا از عکسهایی که ازت گرفتم و میزارم    ...
7 ارديبهشت 1392

سعید به روایت تصویر

هر وقت که با کامپیوتر کار دارم سعیدو میزارم تو تختش تا با اسباب بازیهاش سرگرم شه و منم به کارم برسم کامپیوترم گذاشتیم تو اتاق سعید حالا من که مشغولم سعیدم یکی از وسیله هاشو از تخت میندازه پایین بعد خودش نگاه میکنه که کجا افتاده و منو نگاه میکنه و از خودش صدا درمیارهه که اسباب بازیشو بدم منم این کارو میکنم و هر دفعه 20 باری ادامه پیدا میکنه که من خسته میشم و از تخت بلندش میکنم بریم سراغ بازی دیگه یا روی پاهام میزارم که با هم کامپیوتر کار کنیم که اینقدر میزنه رو کیبورد و موس رو میکشه که از خیر این کارم میگذرم      ...
3 ارديبهشت 1392

10ماهگی گل پسرم مبارک

عزیز دلم این روزها خیلی تند میگذره تا چشم رو هم گذاشتیم ده ماه گذشت - که همه روزهاش پر بود از شادی دو ماه دیگه هم عشق ما یکساله میشه مامانی یه کیک برات درست کردم هر چند قشنگ نشد ولی خوشمزه شد  ...
2 ارديبهشت 1392