عسل مامانی وقتی پنج ماهت شد روز قبل از تولدت رفتیم خونه مامان من و دایی من و خاله شکوفه هم از کرمانشاه اومده بودن حرف که میزدیم دایی گفت سعید چند وقتشه الان گفتم فردا 5 ماهش تموم میشه و روز بعد دیدم دایی رفته بیرون و یه کیک خوشگل برای گل پسرم گرفته منم که همیشه دوربین باهامه با کمک خاله سحر خونه رو تزیین کردیم و شد یه تولد 5 ماهگی و کلی عکس ازت گرفتیم که اینم یه نمونشه ...
پسر گلم این دو ماهی که واست ننوشتم تو خیلی بزرگ شدی و باهوش غذا میخوری من و بابا رو کاملا میشناسی و یه لحظه که میرم تو آشپزخونه فوری گریه میکنی تا صدات میزنم آروم میشی مثل همیشه خوش اخلاقی گل پسرم قد و وزنت هم خدا رو شکر خوبه پانزده روز پیش هم رفتیم واکسن 6 ماهگیتو زدی و رفت تا به امید خدا یکسالگی تازه گل پسرم دیگه کاملا میشینه و احتاجی به تکیه گاه نداره ...