سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

یازده ماه گذشت

پسر نازم امروز یازده ماهه شدی و یک ماه دیگه یکساله میشی قربونت برم چقدر زود گذشت همه روزها و ساعتها و دقایق با تو بودن پر بود از شادی و عشق و هر روز بیشتر و بیشتر میشه بابا رضا رو که دیگه نگو هر روز که از سر کار برمیگرده درو که باز میکنه فوری میخوای بری بغلش و تا بهت میگه پسرم بابایی دستاشو بشوره و پسری رو بغل کنه فوری گریه میکنی  بابایی امروز صبح رفت خلخال چون سالگرد عموی بابا رضا بود خدا رحمتش کنه خیلی مرد مهربونی بود و من و تو تنها بودی و الان که دارم برات مینویسم تو خوابیدی و بابایی تو راه برگشتنه خدایا همه مسافرها رو سلامت به مقصدشون برسون و بابایی ما رو هم سلامت به ما برسون      ...
2 خرداد 1392

بابایی جونم

  بابا رضا جونم تو بهترین بابای دنیایی من و مامانی خیلی دوستت داریم روزت مبارک       ...
2 خرداد 1392

همسرم

  ای تمام زندگی و هستی ام، عشق را با تو تجربه كردم و بدان مروارید زیبای عشقت همیشه در صدف سرخ قلبم جای دارد. بهترینم، به پای همه خوبیهایت برایت خوب بودن، خوب ماندن و خوب دیدن را آرزو می كنم. روز مرد را به تو عزیزترینم تبریك می گویم.     پدر جان ، با یك دنیا شور و اشتیاق وضوی عشق می گیرم و پیشانی بر خاك می گذارم و خداوند را شكر می كنم كه فرزند انسان بزرگ و وارسته ای چون شما هستم. پدر جان عاشقانه دوستت دارم و دستانت را میبوسم.   ...
2 خرداد 1392

تا تولد

سلام پسر گلم مدتی میشه نیومدم برات بنویسم اینقدر مشغول تو میشم که یادم میره پسر گلم هر چند یک ماه تا جشن تولدت وقت دارم ولی دوست خوبمون مهربان جان کارهای تم تولدتو آماده کرده خیلی ناز شدن ایشالله موقع جشن تولدت همه عکسهاشو میزارم از گل پسرم بگم که ماشاالله خیلی شیطون شدی چهار دست و پا نمیری ولی یه جور مختص خودت حرکت میکنی هزار ماشالله با چه سرعتی -سعی میکنی بلند شی هر چیز محکمی رو که دم دستت باشه میگیری که بتونی بلند شی ولی کاملا نمیتونی یه کوچولو کمک میخوای عاشق سیم و تلفن و جا نونی و قاشق و چنگالی فدای تو بشم که اینقدر شیرینی همش دوست داری بری توی آشپزخونه  در کابینت ها رو باز کنی منم دنبال تو قبرونت برم که مثل همیشه خوشرویی جدیدا دو...
26 ارديبهشت 1392