وقتی 5 ماهت بود
عسل مامانی وقتی پنج ماهت شد روز قبل از تولدت رفتیم خونه مامان من و دایی من و خاله شکوفه هم از کرمانشاه اومده بودن حرف که میزدیم دایی گفت سعید چند وقتشه الان گفتم فردا 5 ماهش تموم میشه و روز بعد دیدم دایی رفته بیرون و یه کیک خوشگل برای گل پسرم گرفته منم که همیشه دوربین باهامه با کمک خاله سحر خونه رو تزیین کردیم و شد یه تولد 5 ماهگی و کلی عکس ازت گرفتیم که اینم یه نمونشه ...
نویسنده :
ثریا
13:27
توت فرنگی مامان
سعید و تلویزیون
عزیزم مشغول هر کاری باشی و حتی گشنه باشی و در حال خوردن شیر وقتی صدای پیام بازرگانی مورد علاقتو میشنویی تمام حواست میره به اون سمت ...
نویسنده :
ثریا
23:25
سعید و بازی
گل پسرم اسباب بازی هایی رو که خاله سحر برات خریده خیلی دوست داری و سرگرمت میکنه و خرسی رو که خاله سپیده کادو داده قربون بازی کردن عسلم ...
نویسنده :
ثریا
23:22
این چند ماه
پسر گلم این دو ماهی که واست ننوشتم تو خیلی بزرگ شدی و باهوش غذا میخوری من و بابا رو کاملا میشناسی و یه لحظه که میرم تو آشپزخونه فوری گریه میکنی تا صدات میزنم آروم میشی مثل همیشه خوش اخلاقی گل پسرم قد و وزنت هم خدا رو شکر خوبه پانزده روز پیش هم رفتیم واکسن 6 ماهگیتو زدی و رفت تا به امید خدا یکسالگی تازه گل پسرم دیگه کاملا میشینه و احتاجی به تکیه گاه نداره ...
نویسنده :
ثریا
13:34
عاشق آب بازی
حموم رو خیلی دوست داری و عاشق آب بازی هستی عزیزم ...
نویسنده :
ثریا
13:33