سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 9 روز سن داره

عشق مامان و بابا

کفشهاتو پا نمیکنی ؟

پسر گلم چند روزی خونه نبودیم رفته بودیم خونه دو تا مامانیا اول خونه مامان من بعد خونه مامان بابایی واست کفش سوتی خریدیم که پات کنی اصلا نگاهی بهش ننداختی میترسیدی البته هنوزم پات نمیکنی ولی دیگه نمیترسی روز اول کفشها رو پات کردم اصلا از سر جات تکون نخوردی و بعدش گریت گرفت که درآوردم از پات - 7 تیر برای اولین بار بدون اینکه دستتو بگیریم تمام عرض خونه رو خودت تنهایی راه رفتی و دیروز 13 تیر برای اولین بار بدون اینکه به جایی تکیه بدی خودت از زمین بلند شدی فدات بشم پسر شیطون و خستگی ناپذیر من چند روزی هم میشه که وقتی کسی زنگ خونه رو میزنه من میگم کیه شما هم تکرار میکنی میگی گیه گیه - اون موقع است که میخوام یه لقمت کنم در هم یاد گرفتی همش ...
14 تير 1392

پسرم چقدر قشنگ ماست میخوره

پسر گلم این روزها اینقدر شیطونی میکنی که دیگه به خوردن نمیرسی و از وقتی هم که میتونی راه بری دیگه زیاد نمیشینی و در حال راه رفتنی و به همه جای خونه سرک میکشی و منم دنبال تو چند روزی میشه تصمیم گرفتیم چون ماست دوست داری بهش خامه هم اضافه کنیم با هم بخوری چون خامه رو تنهایی نمیخوری یا با مربا و یاهر چیز دیگه ای امروزم مثل همیشه برات ماست آوردم که بخوری چند قاشق که خوردی میخواستی قاشق رو از من بگیری و خودت بخوری و هر کاری کردم اجازه ندادی بهت بدم منم به ناچار ماست و قاشق رو به پسری دادم که نتیجاش یه لباس ماستی و زیر سفره ماستی شد که بعدش بردمت حموم دیدم خیلی بامزه میخوری   چند تا عکس ازت گرفتم که میزارم    &nbs...
6 تير 1392

تولد سعید جونم

پسر گلم یکسال پیش تو همچین روزی بود که تو بغل مامانی بودی و بعد از 9 ماه انتظار صورت ماهتو دیدیم هیچوقت اون روز رو فراموش نمیکنم بهترین روز زندگی من و بابایی بود عزیز دلم خدا رو شکر میکنم که ما رو قابل دونست که بابا و مامان پسر گل و خوش رویی مثل سعید باشیم امروز هم تو رو بردیم واکسن یکسالگی تو زدیم اصلا خم به ابرو نیاوردی و حتی یه آخ هم نگفتی آفرین به این مرد کوچک و شجاع ما جمعه هم برات تولد خانوادگی گرفتیم که چند تا ار عکسها شو میزارم و صد البته عکس کادوهاتو که بعد ببینی برات چی گرفته بودن دست همهشون درد نکنه خیلی زحمت کشیدن ایشالله براشون تو شادیهاشون جبران کنیم            ...
2 تير 1392

یکسال گذشت

  عزیز دل مامان و بابا امروز یکسال از با هم بودنمون میگذره یکسال پر از سلامتی مهربونی خوشحالی و سعادت برای ما خدایا ممنون به خاطر این پسر ناز و ممنون به خاطر اینکه ما رو لایق دونستی که بابا و مامان سعید باشیم  پسر گلم دیروز برات جشن گرفتیم تولد یکسالگیتو عزیزم خدا رو شکر همه چی خوب بود و به همه خوش گذشت ممنون از بابا رضا که خیلی خیلی زحمت کشید ایشالله همیشه سلامت باشه و سایش بالای سر ما خاله جون و مامانی هم خیلی کمک کردن و مامانی بابا رضا هم برامون دلمه درست کرده بود و آورد دستش درد نکنه خیلی خوشمزه بود عزیزم عکسهای تولدتو بعد میزارم  ...
2 تير 1392

اسم پسرم

پسر گلم اسم زیباتو دادم به ELA جون برات با نمدهای رنگی درست کرد برای در اتاقت پسرم خیلی وقت بودم دوست داشتم این کارو انجام بدم نشد تا چند روز پیش که وبلاگ ELAجونو دیدم و بهش گفتم برات درست کنه و امروز به دستم رسید عکسشو میزارم    ...
27 خرداد 1392

کوتاهی مو

عزیز دلم موهای سرت خیلی بلند شده بود و میومد جلوی چشمهای نازت و اذیت میشدی و من و بابا تصمیم گرفتیم جلوشو کوتاه کنیم با هزار ترفند موهای لختتو کوتاه کردیم و خیلی مرتب نشد ولی خیلی عوض شدی خوشگل تر شدی و حسابی قربون صدقت میریم عکسشو چند روز دیگه میزارم ماشالله یه جا که نمیمونی      ...
26 خرداد 1392