تولد آقا جون و ......
پسر گلم یک هفته ای نبودیم اول مهر رفتیم خونه آقا جون (پدر مامانی) چون تولد آقا جون بود خاله سحر یه کیک خوشگل و خوشمزه گرفته بود شب خوبی بود سوم مهر رفتیم خونه بابا جون ( پدر بابا رضا) جمعه هم با عمو مهرداد و و بابایی و مامانی رفتیم باغ پرندگان روز خوبی بود چند تا عکس گرفتم و بعد میزارم اونجا هم فقط به فکر آب بازی بودی بابا رضا پاهاتو گذاشت توی آب و از اون به بعد بود که دیگه دیونمون کردی هر جا آب میدیدی باید میرفتی آب بازی میکردی آخراشم که خوابت گرفته بود و حسابی گریه کردی اومدیم تو ماشین به محض اینکه نشستم و تو شیر خوردی فوری خوابت برد و سه ساعت راحت لا لا کردی و عصر هم اومدیم خونه خودمون و روز بعدش من سرما خوردم همش دعا میکردم که تو مریض نشی که خدا رو شکر تا امروز خوبی
از شیطونیات بگم که خودت دیگه راحت از مبل بالا میریو میدویی و من مراقب تو تموم آشپزخونه رو به هم میریزی طوری که بعضی روزها دیگه دلم نمیخواد مرتبشون کنم همش تلفن دستته و الو الو میکنی و واسه خودت حرف میزنی - یک -دو سه میگی وقتی گشنته میای میگی نون نون و من بهت نون میدم دو تا دندونای آسیابتم در اومده مبارکت باشه عزیز دلم - وقتی نشستم میای پشتم قایم میشی منم سرمو برمیگردونم میگم سعید کو تو میری سمت دیگه و کلی میخندیم عزیزم هر شب برات قصه شنگول و منگولو میخونم (آخه فقط همینو بلدم ) وقتی میرسم به اسمشون از بس شنیدی میخندی فکر کنم همشو یادته دیگه - وقتیم تلویزیون نگاه میکنم اینقدر میری خاموش و روشن میکنی که از خیر نگاه کردن میگذرم