سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

عید 93

سلام عزیز دام فدات بشم مامانی این روزها خیلی تنبل شده البته برای نوشتن وگرنه صبح تا شب با پسری بازی میکنه و احساس خستگی نمیکنه از بس پسر گلم شیرین زبون شده هر چی که بشنوی فوری تکرار میکنی شدی طوطی ما قربون اون چشمای نازت برم اول از همه بگم که موقع سال تحویل رفتیم خونه مامان ی(مامان من) دایی خسرو و زن دایی هم اومدن دور هم بودیم و خیلی بهمون خوش گذشت و عیدی گرفتیم روز اول عید رو هم رفتیم خونه مامان(مامان بابا رضا) که عمو مهدی اینا هم اومدن دور هم بودیم و 2 عید هم عازم سفر شدیم به سوی کرمانشاه (دیار مامان) البته با خاله سحر و مامانی  تا 8 فروردین اونجا بودیم و همه روزها رو هم به دید و بازدید گذروندیم و در کل خوش گذشت بعدشم که برگشتیم و خون...
31 فروردين 1393

عید نوروز تو راهه

پسر گلم فقط چند ساعت دیگه تا تموم شدن این سال و رفتن به سال دیگه زمان مونده امسال با همه مسائلی که داشت با بودن تو خیلی خیلی خوب گذشت با پسر شیرین زبون و خوشرو و همسر مهربون و صبور امسال زیباتراز همه سالهای گذشته بود برای من و بابایی از خدا میخوام سال آینده 93 هم سالی باشه همراه با سلامتی و خوشبختی و موفقیت برای همه خانواده هامون و همه مردم ایران باشه  عزیزم دلم این روزها خیلی بامزه تر شدی و هر حرفی که میزنیم شما هم فوری تکرار میکنی چند روز پیش هر چی من میگفتم تو هم تکرار میکردی که بهت گفتم مگه تو طوطی هستی که فوری گفتی طوطی طوطی سال آینده 2 فروردین به امید خدا با بابا رضا و مامانی و خاله سحر میریم زادگاه مامان 20 ماه میشه که نرفتیم خی...
28 اسفند 1392

20 ماهگی سعیدم

                                       عزیز دل مامان دو روز از 20 ماهگیت میگذره عزیزم مبارک باشه عشقم - یک هفته ای خونه نبودیم دو روز خونه مامان (من) یه روز خونه عمو مهدی و دو روزم خونه مامان(بابا رضا) بودیم اول اسفند تولد عمو مهرداد بود و همه اونجا بودیم و خوش گذشت شما هم حسابی آتیش سوزوندی جدیدا اگه کاری داشته باشی و من بهت نه بگم و نخوام انجام بدم منو اینطوری صدا میزنی ما جون= مامان جون فدات بشم منم کلی ذوق میکنم  دیگه اینکه با هم رفتیم بیرون یه بالش با کاور باب اسفنجی برات خرید خیلی دوستش داری و همش میخوای پیشت باشه سر...
5 اسفند 1392

دندونای سعید تولد بابا رضا

سلام پسر نازم الان دقیقا .: سعید تا این لحظه ، 1 سال و 7 ماه و 18 روز و 5 ساعت و 59 دقیقه و 32 ثانیه از عمر زیبات میگذره عشقم پنج شنبه تولد بابا رضا بود که مامان اینا اومدن یه جشن کوچولو برای بابا رضا گرفتیم خوب بود خوش گذشت توهم که حسابی شیطونی کردی البته پسر آرومی هستی شیطونیاتم قشنگه چند تا عکس دیروز ازت گرفتم میزارم که خاله سحر دیگه شاکی نشه چرا عکس جدید نمیزارم دیگه اینکه دو تا دندون نیشای بالا هم دراومده و دو تای پایین مونده کلمه هایی که یاد گرفتی وقتی با من کار داری بلند صدا میزنی ماما مامان منم اینقدر دوست دارم بعضی وقتها دیر جوابتو میدم که بازم تکرار کنی به بابا رضا هم میگی بابو عمو=عمو تقال- پرتقال الو=الو چیه = ...
19 بهمن 1392

واکسن 18 ماهگی

سلام پسر نازم عشقم امروز چند روز از 18 ماهگیت میگذره ماشالله خیلی باهوش تر – شیطونتر- شیرین شدی امروز صبح با با رضا بردیمت درمانگاه برای واکسن 18 ماهگی که خدا رو شکر همه چی خوب بود عزیزم فقط یه کوچولو آمپولی رو که با پات زدن گریه کردی آمپول دستتو که اصلا خم به ابرو نیاوردی و خدا رو شکر الانم مشغول بازی هستی تو این مدت خیلی کلمه ها رو یاد گرفتی و میگی شب یلدا رفتیم خونه مامانی (مامان من) خوش گذشت خاله سحر برات پازل اعداد خریده بود پسرم که ماشالله از 1تا 10 بلده بشمره خدا رو شکر برای این پسر نازمون و دیگه اینکه اصلا دوست نداری پسر خاله سپیده رو بغل کنم و گریه میکنی به همین خاطرم اصلا بهش نزدیک نمیشم  کلمه هایی که پسرم میگه ماما=...
9 دی 1392