سعیدسعید، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره

عشق مامان و بابا

17 ماه گذشت

سلام گل پسرم عشق من فدای اون صورت و خنده های قشنگت خیلی وقته نیومدم پسرم 17 ماهه شد 17 ماه پر از روزهای خوب و شیرین که با هیچی عوضشون نمیکنم پسر خاله سپیده هم دنیا اومد اسمشو گذاشتن بردیا دیشب رفتیم خونشون و دیدیمش خیلی نازه خدا برای مامان و باباش ببخشه – تو هم با بهارسا بازی میکردی وقتی میخواستیم برگردیم خونه هر چی بهت میگفتم سعید بیا لباساتو تنت کنم گوش نمیدادی و میخواستی بازی کنی 5 روز خونه مامان بابا رضا بودیم و دو روزم خونه مامان من هر وقت خاله سحر از سر کار میومد میویدی میرفتی بغلش فدات بشم معلومه خالتو خیلی دوست داری -خاله جون برات یه کلاه خوشگل خریده بود چند روز قبلش هم با بابا رضا و سعید جونم رفتیم بیرون برای پسرم کابشن و کل...
1 آذر 1392

دندونای پسرم و شیرین زبونیاش

گل پسرم چند وقتی میشه میام به وبلاگت سر میزنم عزیزم ولی نمیتونم بنویسم الان هم خوابی من اومدم  عزیزم تو این ماه 4 تا دندون با هم در آوردی که راحت تر از قبل میتونی غذا بخوری گلم قدت هم هزار ماشالله بلندتر شده هر چند وزنت زیاد نشده و اینو میزاریم به حساب تحرک و شیطونیات سعیدم کلمات جدیدی که یاد گرفتی  گل= گل  گوگی= گوشی گیه=کیه  نون= نان ماما= مامان توپ= توپ و خیلی حرفهای دیگه که نمیدونیم چیه  کلاغ پر- لی لی حوضک - اتل متل توتوله رو هم یاد گرفتی  بعد از مدتها مامان و بابایی و عمو مهرداد و عمو مهدی و زن عمو ستاره اومدن خونمون و شب موندن خیلی خوشحال شدیم و حسابی بهمون خوش گذشت و همش قربون صدقه...
29 مهر 1392

تولد آقا جون و ......

پسر گلم یک هفته ای نبودیم  اول مهر رفتیم خونه آقا جون (پدر مامانی) چون تولد آقا جون بود خاله سحر یه کیک خوشگل و خوشمزه گرفته بود شب خوبی بود سوم مهر رفتیم خونه بابا جون ( پدر بابا رضا) جمعه هم با عمو مهرداد و و بابایی و مامانی  رفتیم باغ پرندگان روز خوبی بود چند تا عکس گرفتم و بعد میزارم اونجا هم فقط به فکر آب بازی بودی بابا رضا پاهاتو گذاشت توی آب و از اون به بعد بود که دیگه دیونمون کردی هر جا آب میدیدی باید میرفتی آب بازی میکردی آخراشم که خوابت گرفته بود و حسابی گریه کردی اومدیم تو ماشین به محض اینکه نشستم و تو شیر خوردی فوری خوابت برد و سه ساعت راحت لا لا کردی و عصر هم اومدیم خونه خودمون و روز بعدش من سرما خوردم همش دعا میکردم ...
9 مهر 1392

این چند روز

جونم برات بگه پسر گلم این مدت تو خیلی شیرین تر و شیطونتر شدی ولی خوب دیگه مثل قبل غذا نمیخوری ترجیح میدی به همه جا سرک بکشی و همه چی رو به هم بریزی ولی غذاتو نخوری پسر گلم تا حالا 6 تا دندون داری و دوتا آسیابم داره درمیاد هفته قبل از کرمانشاه مهمون داشتیم عمه و دختر عمه ها اومدن بعد از یکسال تو رو میدیدن اینقدر قربون صدقت میرفتن و هر کاری میکردن بری بغلشون ولی تو فقط ناز میکردی و بغلشون نرفتی چند روز قبلش با هم رفتم پارک و شما هم میدویدی و با زبون خودت با بچه ها حرف میزدی و دنبال یه پسر 4 ساله بودی که تفنگ داشت و صدا دار بود تو خوشت میومد تو میدویدی و منم دنبالت و بعد اومدم خونه به پدر جون گفتم واسه سعید تفنگ بخریم و بعد که عمه اینا اومدن خ...
18 شهريور 1392